مثبت نیوز – *حسین تاجیک: روی کوهن، وکیلی است که به خشونت و توانایی تبدیل هر بحرانی به حمله متقابل شناخته میشود. کوهن در جوانی دستیار سناتور جمهوریخواه جوزف مککارتی بود که بعدها مشاور سیاسی و حقوقی ترامپ در سالهای نخستش شد.
کوهن از سال ۱۹۷۳ نماینده خانواده ترامپ بود. در دهه ۱۹۸۰، کوهن معمار اصلی اقدامات آغازکننده موفقیت ترامپ بود و خیلی فراتر از وکیل او شد.
در لحظات حساس برای ترامپ، هیچ شخصی تأثیرگذارتر از کوهن نبود. بر اساس همان گزارش، کوهن سه قانون بنیادی را در ذهن ترامپ کاشت:
هرگز عذرخواهی نکن.
هرگز عقبنشینی نکن.
همیشه حمله کن.
این نظریه بر اصل ظاهراً ساده ولی پیچیدهای استوار است: اگر بتوانید رقیب خود را قانع کنید که آنقدر «غیرمنطقی» هستید که تصمیمات مخرب بگیرید، او از ترس عقبنشینی یا امتیاز دادن برای جلوگیری از بدترین حالت دست میکشد. مردم عموماً برای جلوگیری از ضرر بیشتر از کسب سود عجله دارند. اینجا فقط قدرت بازدارنده مهم نیست، بلکه القای این است که این قدرت کنترل نشده و مخلوطی از دیوانگی، ابهام و احساسات است.
این نظریه «مرد دیوانه» (Madman Theory) به نیکسون رئیسجمهور وقت آمریکا در دوران جنگ ویتنام نسبت داده میشود؛ زمانی که به رئیس دفتر خود، هری رابینز هالدمَن، گفت که میخواهد ویتنامیهای شمالی فکر کنند «واقعاً دیوانه» است و در صورت لزوم از سلاح هستهای استفاده خواهد کرد.
نیکسون به او گفته بود: «باید آنها را متقاعد کنی که من وقتی عصبانی میشوم، هیچ کنترلی روی خودم ندارم، و ممکن است هر لحظه دکمه را فشار دهم. آن وقت میترسند و کوتاه میآیند.» این جمله بنا بر خاطرات هالدمَن بیان شده است. گرچه نیکسون بعدها گفت که این عبارات را دقیقاً به این شکل نگفته، اما روایت هالدمَن در حافظه سیاسی آمریکا بهعنوان منشأ این دکترین اسرارآمیز باقی مانده است.
با این حال، ایدهی این نظریه بسیار قدیمیتر از خود نیکسون است. نیکولو ماکیاولی در کتاب «گفتارهایی درباره لیوی» نوشت: «گاهی خردمندانه است که تظاهر به دیوانگی کنی.»
این ایده بعدها توسط متفکران استراتژیکی چون توماس شلینگ و دانیل الزبرگ در دوران جنگ سرد مطرح شد؛ آنها استدلال کردند که وجود درجهای از غیرقابل پیشبینی بودن یا بیمنطقی در رفتار رهبران، ممکن است موجب شود دشمن با احتیاط بیشتری از تشدید درگیری پرهیز کند. با این حال، بیشتر این نظریهپردازان هرگز توصیه نکردند که این تاکتیک بهطور آشکار به کار گرفته شود و آن را تنها یک امکان موقتی در چارچوب بازیهای بازدارندگی میدانستند.
«نظریه دیوانه» تنها در موارد نادری کارآمد است؛ زمانی که رهبر در مورد یک موضوع خاص غیرمنطقی رفتار کند، نه اینکه ذاتاً و بهطور کلی دیوانه باشد. اگر طرف مقابل باور داشته باشد که طرف دیوانه در مورد یک موضوع خاص بهشدت جدی است، ممکن است تهدید را باور کند. اما اگر این رفتار دیوانهوار بخشی از کلیت شخصیت فرد باشد، تهدید اعتبار خود را از دست میدهد؛ زیرا طرف مقابل نمیداند این دیوانگی کِی پایان مییابد و ثبات چه زمانی حاصل خواهد شد.
مشکل اصلی، بنابراین، تنها ایجاد ترس نیست، بلکه توانایی کنترل آن نیز هست. برای موفقیت نظریه دیوانه، باید نوعی اطمینان در کنار تهدید وجود داشته باشد. به این معنا که رهبر باید طرف مقابل را متقاعد کند که در صورت پاسخ دادن، به ثبات یا صلح پایداری خواهد رسید که ارزش امتیاز دادن را دارد.
ترامپ در کتاب معروفش «هنر معامله» که در سال ۱۹۸۷ منتشر کرد، فلسفه خود را ساده و مستقیم توضیح داده است: «اهداف بسیار بلند تعیین میکنم، سپس به فشار و فشار ادامه میدهم تا به آنچه میخواهم برسم.» او بارها اهمیت استفاده از ابهام، تأخیر و هیاهوی رسانهای را به عنوان ابزار مذاکره یادآوری کرده است و گفته: «همیشه سعی میکنم حریفم فکر کند ‘شاید این آدم واقعاً بتواند تهدیدش را عملی کند.’»
*سردبیر پایگاه مثبت نیوز